سروشاسروشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

براي فرزند دلبندم

سروشاي من

  عزيز دلم دختر ناز من رو خدا بهم هديه داد  . اينو درست زماني با تمام وجودم حس كردم كه سروشا به دنيا اومد و دكتر گذاشتش روي سينم . آه ه ه ... . زيباترين لحظه زندگيم . مثل يه معجزه مثل اينكه در بهشت به روت باز بشه . از همسر تشكر كردم بخاطر سروشا و از دخترم تشكر ميكنم بخاطر حس مادري .   چه روزا و شبايي رو كه با هم تا اينجا نگذرونديم ماماني . چه شبايي كه تو بغل هم نبوديم تو و من ، وقتي همه شهر تو خواب بود . وقتي تو خواب ، شير ميخوردي و دستت گرمت رو رو بدن مامان حركت ميدي و ناز ميكني . وقتي كف دستت به صورت مامان ميرسه بوسيدن كف دست كوچولوت منو به عرش ميرسونه . يادمه ماههاي اول قبل اتمام مرخصيم وقتي تو اغوشم موقع شير خورد...
23 مرداد 1391

باي باي

دارم تصور ميكنم دخترم بزرگ شده و داره وبلاگشو ميخونه . ماماني اول اون روي ماهتو ميبوسم . توي هر سني كه باشي اينقدر دوست دارم كه ... در مورد بزرگ شدنت از يه چيزي خوشم نمياد اونم اينه كه نميتونم مثل الانت در آغوش بگيرمت . دوست دارم گاه و بيگاه بياي بگي و همديگرو بغل كنيم . خيلي خوشحال ميشم . من به بابايي همينو ميگم . بغل . در بغل گرفتن عزيزام بهترين لذت زندگيمه .   خوشگل دخترم خيلي شيطون شده . تو خونه از اينور به اونور ميره و همه چيو بهم ميريزه . فداي شيطنتت بشم عزيزم . نميدونم گلدونو چيكار كنم دستشو ميكنه تو گلدونو خاكش رو چنگ ميزنه . يواش يواش بايد فكر مسجد كردن خونه باشم . گرچه زياد موافق اينكار نيستم . حالا تا ببينم چي ميش...
14 مرداد 1391

هفت ماهگي

  عزيز دلم هفت ماهه شد پنج شنبه 5 مرداد خوشگلم هفت ماهش پر شد .   هفت ماهگيش همزمان شده با نشستن ش . ديگه براي يه مدت طولاني ميتونه بشينه در ضمن پنج شنبه صبح كه برده بوديمش براي چكاپ ، وقتي تو سالن منتظر بوديم دختر نازم ناخودآگاه شروع كرد به دست زند ( دس دسي ) . واي چه لحظه زيبايي . دلم رفت . ديدم چقدر دخترم بزرگ شده . فداش بشم . تو بيمارستان بغل همه ميخواست بره . ني ني دوستم رو اونجا ديديم . باباي سروشا بردش نزديك ني ني . سروشا هم هي دست دراز ميكرد تا بهش دست بزنه يا يه كوچولو چنگ بزنه . به كفش ني ني هم گير داده بود ميخواست بگيره تو دستش . خلاصه انقدر سروشا خانوم اونجا دلبري و خوش اخلاقي كرد كه تا اومدم خونه برا...
8 مرداد 1391
1